علیرضا ریاحی

وبلاگ شخصی

علیرضا ریاحی

وبلاگ شخصی

بایگانی
آخرین مطالب

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر

                                    آری شود، ولیک به خون جگر شود...

و اگر سنگ نیز حمار بود، هیچگاه لعل نمی شد. اصل حمار اصلیست برای حمار! اصلی که فقط یک حمار از آن پیروی می کند...

همواره کوتاه ترین مسیر به مقصد نخواهد رسید! هر مسیری در زندگی روحی دارد و جسمی. عملی دارد و معرفتی. حمار خارج از حیطه روح و بدون آگاهی از معرفت، جسم را می بیند و عمل را. و این فرق انسان است با حمار. اینکه انسان قادر به درک معرفت مسیر است، اما حمار... حمار است! الاغ است! و اگر یک الاغ هم می فهمید زمان چه اعجازی در بر دارد دیگر الاغ نبود. حمار نبود! شاید او نیز لعل بود... برای درک معرفت زمان لازم است. و حمار این را ندانست و اصلی بنا ساخت.

و آدمی که مستعد لعل شدن است تا خریت و پیروی از مکتب حمار نیز نزول می کند... و این قدرت نزول یکی از بزرگترین نعماتیست که خداوند متعال به انسان ارزانی نموده.

نه معرفتی بی عمل وجود دارد و نه عملی بی معرفت. و چه روح انگیز است چنین دنیایی! چنین عالمی! چنین قاعده و قانونی! و زیبا تر ناظم چنین منظومه ایست که چنین نظامی را برپا داشت، نه از برای خود! که فقط برای من...

و خدایا شکرت از بابت استعداد خریت!

                              اما اصل مرا از اصل حمار بی وصل گردان...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۹
ali reza


به یاد دوست

گاهی لحظه هایی از جانب خداوند سر راه آدمی قرار می گیرد که واقف به تنهایی خود می گردد. درک می کند تنهایی خود را! این لحظه ها را که هیچ چیز  توانایی پر کردن آن را ندارد من جان مایه معرفت می دانم. در این لحظات آدمی خود را به هر دری می زند تا از این احساس زجرآلود بگریزد، و در نهایت خود را به دیگری مشغول می سازد تا از یاد ببرد آنچه را پروردگارش به او یاداور شده...

هر انسانی تجربه چنین لحظاتی را دارد. اما شاید با مسکن ها و مخدرهایی خود را به خوابی عمیق تر از آنچه هست ببرد، تا نفهمد عمق کم عمقی خود را...

اگر بمانی، می سوزی از بی همنوایی و بی کسی. اگر فرار کنی آنچنان نادان و بی مایه می مانی که اگر از تو بپرسند چرایی؟! در درونت هیچ جوابی نداری! و از چرایی خود و از خود نیز می گریزی!

اما در ماندنت سوختنی همراه با اغنای جان از جهان است... آنقدر حس تنهایی در تو حلول می کند که دیگر هیچ چیزی در این عالم یارای تسکین غم بزرگ تو نیست! و غم تو بس مقدس و گران است...

آنقدر کمبود داری که با تمام جهان نمی توان برای لحظه ای از عطشت کاست! انگار که می فهمی نیستی از این دنیای دون! می فهمی گم کرده ات را در اینجا نمی توانی بیابی! می فهمی در این عالم گرفتار حسار تنهایی خودی! می فهمی چیزی را می خواهی که از این عالم نیست... که از جنس فهم و ادراک تو نیست. و تو تنها می دانی که هست! و تو با او قراری داری... در پس این عالم...

و این عالم گذرگاهی از خود به اوست...

و آنگاه قدر آن تنهایی را می دانی...

و می فهمی ناله های علی را در چاه...

و بی خود شده، چون عزیز از دست دادگان ناله های فراغ سر خواهی داد! علی وار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۳۰
ali reza